ٹیسٹنگ بلوگ برائے تدوین و ترجمہ

2013-12-10

مسجد وزیر خان - 2010


در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند۔ شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند۔ اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد۔ ملك را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت۔وزير ديگر كه ضد او بود گفت : ابناي جنس مارا نشايد در حضرت پادشاهان جز راستي سخن گفتن۔اين ملك را دشنام داد و ناسزا گفت ۔ ملك روي ازين سخن درهم آمد و گفت : آن دروغ پسنديده تر آمد مرا زين راست كه تو گفتي كه روي آن در مصلحتي بود و بناي اين بر خبثي ۔ يكى از ملوك خراسان ، محمود سبكتكين را در عالم خواب ديد كه جمله وجود او ريخته بود و خاك شده مگر چشمان او كه همچنان در چشمخانه همي گرديد و نظر مي كرد۔ ساير حكما از تاويل اين فرو ماندند مگر درويشي كه بجاي آورد و گفت : هنوز نگران است كه ملكش با دگران است۔ ملك زاده اي را شنيدم كه كوتاه بود و حقير و ديگر برادران بلند و خوبروي ۔ باري پدر به كراهت و استحقار درو نظر مي كرد ۔ پسر بفراست استيصار بجاي آورد و گفت : اي پدر ، كوتاه خردمند به كه نادان بلند ۔ نه هر چه بقامت مهتر به قيمت بهتر ۔ اشاة نظيفة و الفيل جيفية۔ آورده اند كه سپاه دشمن بسيار بود و اينان اندك ۔ جماعتي آهنگ گريز كردند۔ پسر نعره زد و گفت : اي مردان بكوشيد يا جامه زنان بپوشيد ۔ سواران را به گفتن او تهور زيادت گشت و بيكبار حمله آوردند ۔ شنيدم كه هم در آن روز بر دشمن ظفر يافتند۔ ملك سر و چشمش ببوسيد و در كنار گرتف و هر روز نظر بيش كرد تا وليعهد خويش كرد۔ برادران حسد بردند و زهر در طعامش كردند۔ خواهر از غرفه بديد ، دريچه بر هم زد ۔ پسر دريافت و دست از طعام كشيد و گفت : محال است كه هنرمندان بميرند و بي هنران جاي ايشان بگيرند۔ طايفه ي دزدان عرب بر سر كوهي نشسته بودند و منفذ كاروان بسته و رعيت بلدان از مكايد ايشان مرعوب و لشكر سلطان مغلوب ۔
Share:

0 comments:

ایک تبصرہ شائع کریں

Definition List

Contact

Pages

Support